حس غريب زندگي |
Wednesday, November 30, 2005
● داشتم به آيينه فکر میکردم و به آن کسی که اول بار آيينه را ساختهاست . به اينکه چه فکری باعث ساخته شدنش شده ، چه مصرفی داشته و به چه مصرفی میرسد!
........................................................................................به اينکه آيينه قرار بوده تصوير جسم مقابلش را منعکس کند ؛ به اينکه روزانه هر کدام از ما حداقل چند دقيقه و حتی شايد چند ساعت از روزمان را مقابل آيينه صرف میکنيم ! و از خودم میپرسيدم که با تصوير واقعی خودم در آيينه چقدر آشنايم ؟! چقدر خودم را در ايينه نگاه میکنم ؟! و چقدر خودم را در آيينه باز میشناسم . و بعد تصوير تو و چشمهايت و طنين مصمم و گرم صدايت مقابلم مجسم شد ؛ که مرا آنچه هستم مینمايانی و مرا به خودم نشان میدهی . که نبايد ساعتهايم را مقابل چشمان تو به زيباتر جلوه کردن خود هدر کنم و به هزار آويزهء دلفريب بيارايم تا به چشمت بيايم . در تو مینگرم ، به تو گوش میدهم و خود را باز میبينم و میشناسم ، که تو مرا میبينی و مرا مینمايانی به من . منِ مرا ، آنچه هستم : با خطاها و کمبودها و حواسپرتیهايم ؛ همچنان که با شعلهء چشمان و پيچ و خمِ گيسوان و سرخیلبهايم . روبروی تو مینشينم ؛ در تو خيره میشوم و تو مرا تصوير میکنی شفاف ، صميمی ، صادق و زيبا همانگونه که تو يی . ساعت Artmis 4:25 PM
|