حس غريب زندگي |
Friday, March 12, 2004
● در خواب به تو فکر میکردم ؛
........................................................................................شايد هم به همسايههای جديدمان ، همان دو قمری جوان که در گلدان قابِ پنجره لانه کردهاند . ديشب ، نگاهم به تو خيره مانده بود يا به دو شمع روی ميز که وقتِ سوختن سرهايشان را به هم تکيه داده بودند ، از دور دو تا ديده میشدند و از نزديک يکی. صدای تو میآيد يا ترنم باران است بر آغوشِ گشودهء خيابان ؟ شايد هم آواز پرندههاست که با رقصِ پرشورِ باد همراه شدهاست . اين نفسهایِ توست يا هوای شکفتن که ريههايم را پر و خالی میکند ؟ بویِ دلنشين زندهگی : چای تازه دم ، نان داغ ؟ از پشت تصوير تو در آئينه سرک میکشم ؛ نمیدانم اين تو بودی يا من ؟! نینیِ چشمان توست که در آيينه میدرخشد يا شوقِ چشم های من از يافتن رد نگاه تو ... صبحت بخير دوستت دارم . ساعت Artmis 12:59 PM
|