حس غريب زندگي |
Thursday, August 28, 2003
● نميخوام شب ها از عشقم تب کني
........................................................................................صبحشمعرق کني ... نميخوام امروز عاشقت بشم ناغافل فرداش فارغ بموني. نميخوام مجنون بشي ، سر به بيابون بذاری آفتاب مغزتو زايل بکنه اونقدر که بعدترها ، منو حتي تویِ يادت نياری؛ نميخواهم دور بموني ، گريه کنم اشک بريزم تا که چشمام کور بشن ، نتونم اومدنت رو ببينم؛ نميخوام زنت بشم ، بلایِ جونت بشم نميخوام شوهر کنم ، تا بشي تاجِ سرم اولش سر من اينو و تو اون ، هر روز با هم دعوا کنيم بعدشم يکهو يه روز ،سر شب دير اومدن از هم ديگه جدا بشيم . من ميخوام دوست باشيم دوست بمونيم.... دوست دارم بهم بگي دوستت دارم. دوست دارم وقتي هوا بارونيه ، خورشيدو تو چشمِ من نگاه کني. دوست دارم دريا که طو فاني مي شه ، من به جاش تو چشمِ تو شنا کنم. دوست دارم دلم برات تنگ بشه ؛ وقتي بوي خوش زندهگي ميآد. دوست دارم دلت هوامو بکنه ؛ وقتي جايي حرف سادهگي ميآد. دوست دارم تو بپري ،اوج بگيري ؛ دلِ من از ذوقِ تو پر بگيره. دوست دارم قد بکشم ، رعنا بشم ؛ ذوقِ تو از شوقِ من سر بگيره. دوست دارم همسر و همسفر باشي دوست دارم همراه و همسايهات باشم . اولش دست به دست هم بديم راهي بشيم ، خسته شيم جا بزنيم يا بدويم پا بزنيم . بعدشم بندي به پامون نباشيم ؛ بتونيم کنار هم سبز باشيم جوونه بديم . بشکفيم ، دوونه بديم. ساعت Artmis 12:45 AM
|