حس غريب زندگي




Sunday, December 06, 2009

جوانه های دستان خواهران و برادرانم را در سرمای بیرحم و زمستانی آخر پائیز به گرمی تابستان و سبزی بهار گره می زنم ! و به بار نشستن و شکفتن گلهای امیدشان را به دعا می نشینم ! خدا قوت


بچه ها ، در این سرما جانشان را به دست گرفته و به خیابان می روند ! من اما اینجا داخل چهار دیواری امن م در محاصره ای گرم و نرم نشسته ام و برای همدردی بحر طویل می نویسم

دلم گرفته و باز نمی شود




........................................................................................

Monday, November 30, 2009

وبلاگ خوندن رو دوست دارم . ولی وبلاگ نوشتن رو بیشتر دوست دارم ! وقتی یه وبلاگ خوب می خونم حسودیم می شه به پشتکاری که ندارم ! دلم برای همه حرفهای نگفته می سوزه



........................................................................................

Thursday, July 30, 2009

مدتهاست که نمی نویسم . نه اینکه اینجا ننویسم . مدتهاست که دست به قلم نمی زنم . از قلم و کاغذ دورم و از اینجا نوشتن به هزار و یک بهانه معذور ! گهگاهی که به وبلاگستان سر می زنم ، خیلی از ما نسل اولی های وبلاگ نویس دیگه نمی نویسیم . البته این ها بهانه است . خیلی ها هم مداوم و پیوسته در تمام این مدت نوشته اند و می نویسند ...
داشتم یک صله ارحامی می کردم و جویای احوال می شدم از رفقای شناخته و نا شناخته وبلاگ نویسم . بعضی ها بالکل رفتتد و اثری هم از وبلاگ شون نیست . بعضی ها اسباب کشی کردند و رفتند و جای دیگه و با اسم دیگه می نویسند . بعضی ها مثل من گهگاهی دو سه خطی می نویسند و به هر صورت آتش رو زیر خاکستر روشن نگه داشتند . خیلی ها مدام و مکرر نیستند ولی حتی نبودنشونم پر رنگ و حاضره . بعضی ها هم که آهسته و پیوسته و حاضر و قبراق سنگر رو نگه داشتند و با خستگی ناپذیری ستودنی در تمام این سالها به نوشتن مشغول بودند و هستند .

اونچه که برام جالب و عجیب و کمی دور از انتظار بود اما ، بعضی از اونهایی بودند که مدام نوشتند و همچنان می نویسند ولی وقتی یادداشت هاشونو می خونی انگار اصلا نیستند . انگار دارند از روی مریخ می نویسند ! انگار نه انگار که وجود دارند. انگار نه انگار که توی این دنیاند!
می فهمم که هر آدمی یه جوریه ! می فهمم که همه نباید کله اشون بوی قرمه سبزی بده ! می فهمم که به هزار و یک مصلحت یا ضرورت یا بهانه همه نمی خواهند یا نمی توانند افکار و نگرانی ها و اندیشه هاشونو بریزند وسط و جار بکشند و به دنیا اعلام کنند . اونهم توی این وانفسا و دیوانه بازار که هیچ کس نمی دونه که لحظه بعدش باید منتظر چی باشه ...
. ما بعضی ها اصلا انگار وجود ندارند. بی وجودند . تموم شده اند . هستند ولی نیستند . خوابند ، خالی اند . بی وزنند . نیستند .
دریغ از یک کلمه ، یک اشاره ، یک لحظه سکوت ، یک لحظه حضور ، یک لحظه بودن !

دلم برای نوشتن گرفت ...



........................................................................................

Thursday, July 16, 2009

سکوتم خیانت است به مغزم ، خوش بینی ام خیانت است به وجدانم و بدبینی ام خیانت است به قلبم . چه باید کرد !؟




........................................................................................

Monday, July 06, 2009

شب است و چهره ی میهن سیاهه ؛نشستن در سیاهی ها گناهه

تفنگم را بده تا ره بجویم ؛که هر که عاشقه پایش به راهه

برادر بی قراره ؛برادر شعله واره ؛برادر دشت سینه اش لاله زاره

شب و دریای خوف انگیز و طوفان ؛من و اندیشه های پاک پویان

برایم خلعت و خنجر بیاور ؛که خون میبارد از دل های سوزان

برادر نوجونه ؛برادر غرقه خونه ؛برادر کاکلش آتش فشونه

تو که با عاشقان درد آشنایی ،تو که هم رزم و هم زنجیر مایی

ببین خون عزیزان را به دیوار ، بزن شیپور صبح روشنایی

برادر بی قراره ؛برادر نوجونه ؛ برادر شعله واره ؛برادر غرقه خونه ؛برادر کاکلش آتش فشونه




........................................................................................

Wednesday, July 01, 2009

........................................................................................

Saturday, June 13, 2009

"دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگ ان و شیران شود " دریغ از پلنگ ؟! کدام شیر؟!... ویرانی ندیده بود شاعر زمینی که روزگاری ایران نام داشت ! کجاست که ببیند مشتی لاشخور و کفتار ویرانه ای ساخته اند تا جولانگاه شان باشد




........................................................................................

Monday, April 27, 2009

........................................................................................

Home