حس غريب زندگي |
Wednesday, March 23, 2005
● قورباغه را گذاشتهام روی ميز ، نشستهام جلویش و وراندازش میکنم.
........................................................................................يک قورباغه تپل و مپل زرد رنگ با خالهای خوشطرح لجنی ! يکوری نشسته و با چشمهایگردش نگاهم می کند ؛ شايد هم اصلاً حواسش به من نباشد ، اما تمام حواس مرا مشغول خودش کرده . سعی میکنم فکرم را متوجه چيز ديگری کنم. ظرف شکلات چطور است؟ میشود تمامش را بدون هيچ فکری بلعيد و لذت برد! يکجا ، دانه به دانه ، يا ذره ذره و با تامل... نه ؛ نمیشود. حتی تصور خوردن هم آزارم می دهد ؛ بهتر است به چيز ديگری فکر کنم. چيزی که در همه حال خوشايند و شيرين باشد: مثلاً اين قطرههای ممتد باران که چند روزی است پشت پنجره میخوانند، چه همه ترانه، هر يک تازه تر از ديگری ... چمکههايم را به پا میکشم و به زير باران میروم: قطرهها ، سطحِ چترهای تازه گشودهء نيلوفر را میشويند . آبِ برکه زير طراوت باران نفس بلندی میکشد . به گمانم زنبقهای ميان آبگير امروز تازه باز شده باشند. ديروز که از لابلایِ باران سَرَک کشيدم زردیِ خوشرنگشان از اين بالا پيدا نبود! فقط نخل خوشههای زرد و نابارورِ جوانش را رو به آسمان گرفتهبود . اميد هميشه هست؛ باران که بند بيايد ، مرغکی شايد با خود گردهء باروری سوغات بياورد. هر چه اين درختِ پيرِگيلاس شکوفه کرده بود ، همهء گلبرگهايش به باد رفته و زير پايش ريخته ! خدا کند فصل گيلاس باری برايش مانده باشد. چرتِ بعدازظهر درِ چوبی خانه را بهم میريزم . غژغژی میکند و راهم را باز میکند ؛ گلهایِ رنگوارنگ در حاشيهء خيابان صف کشيدهاند : بنفشه ، پامچال ، هميشه بهار و کلی گلهای ديگر که نامشان را نمیدانم ! باران هيچ چيز را بینصيب نمیگذارد: سنگفرشِ خيابان ، گلبرگِ گلها ، چشمهای من و سطح چوبی خانهها ... عابرانی مثلِ من بی سلاح به ملاقات باران آمدهاند ؛ دختر جوان همسايه فاصله کوتاه ماشين تا در چوبی رابا چشمهای به هم فشرده میدود! چه فرقی میکند بدوی يا آهسته بروی ، چشمانت را به هم بفشاری يا بازِ باز نگه داری؟ از باران گريزی نيست . حکايت من است و قورباغه ! صورتم را رو به آسمان بلند می کنم و سعی می کنم چشمانم را زير قطرههای باران باز نگه دارم. قورباغه را قورت خواهم داد. ساعت Artmis 5:14 PM Tuesday, March 22, 2005
● باز هم پدر نازنينم بهترين هديه تولد را برايم فرستاده :
........................................................................................ای آمده در بهار و نوروز نوروز ترا هميشه پيروز خواندی ز بهار گر سرودی ياد آر بهار ما تو بودی ساعت Artmis 11:50 AM
|