حس غريب زندگي




Sunday, June 27, 2004

دوباره فصل داغِ سال است
روزهای‌ِ تابستان‌م با تو سرشار از خنکایِ استغناست .
نزديکِ‌غروب
من و شمع و عطر و ميوه‌ها
به انتظارِ آمدنت می‌نشينيم ؛
آب در گوشِ نيلوفر می‌خواند
نسيم در آغوشِ دالان می‌پيچد
و طنين قدمهایِ‌ تو را از دريچه مهتابی به خانه می‌آورد .

خوش ‌آمدی عشق من
با تو در اين گوشهء امنِ دنيا
مرا پروایِ هيچ کس و هيچ چيز نيست .
من و تو فارغ از وهم‌های‌گذشتگان
و ترديدهایِ دوران
رهسپارِ‌ آينده‌ايم ؛

به خانه خوش آمدی هم‌سفر

آغاز سفرمان مبارک
روزهایِ سفرمان روشن
پایِ سفرمان پايدار




........................................................................................

Friday, June 25, 2004

...هم سفر شديم
كسالتِ غروبِ گرم و دم كردهء تابستان
جنگل را از پيچ و خم جاده‌ها به ساحلِ اقيانوس فراخواند.
در كبوديِ افق ، آسمان و زمين به هم گره می‌خوردند،
و" ما " در فراز ، فارغ از ترس‌هاىِ تاريخىِ نياكان‌ِمان ، چشم به جهان گشودیم .




........................................................................................

Thursday, June 10, 2004

شب‌ت به‌خير
در سياهی‌ چشمانِ من آرام بخواب
ماه‌ِ من .
بر بستر ابريشمينِ شيرين‌ترينِ روياها ...

من ، چشم به راه سحرم
و خورشيد ، تا از پس پلک‌هایِ‌نجيب‌ت طلوع کند
و ‌‌‌‌‌‌چشمانِ درخشانت آسمانِ مرا از روشنی و نور سرشار ...



........................................................................................

Monday, June 07, 2004

........................................................................................

Home