| حس غريب زندگي | 
| Sunday, June 27, 2004 
● دوباره فصل داغِ سال است
........................................................................................ روزهایِ تابستانم با تو سرشار از خنکایِ استغناست . نزديکِغروب من و شمع و عطر و ميوهها به انتظارِ آمدنت مینشينيم ؛ آب در گوشِ نيلوفر میخواند نسيم در آغوشِ دالان میپيچد و طنين قدمهایِ تو را از دريچه مهتابی به خانه میآورد . خوش آمدی عشق من با تو در اين گوشهء امنِ دنيا مرا پروایِ هيچ کس و هيچ چيز نيست . من و تو فارغ از وهمهایگذشتگان و ترديدهایِ دوران رهسپارِ آيندهايم ؛ به خانه خوش آمدی همسفر آغاز سفرمان مبارک روزهایِ سفرمان روشن پایِ سفرمان پايدار ساعت Artmis 1:45 PM Friday, June 25, 2004 
● ...هم سفر شديم 
........................................................................................ كسالتِ غروبِ گرم و دم كردهء تابستان جنگل را از پيچ و خم جادهها به ساحلِ اقيانوس فراخواند. در كبوديِ افق ، آسمان و زمين به هم گره میخوردند، و" ما " در فراز ، فارغ از ترسهاىِ تاريخىِ نياكانِمان ، چشم به جهان گشودیم . ساعت Artmis 6:48 PM Thursday, June 10, 2004 
● شبت بهخير 
........................................................................................ در سياهی چشمانِ من آرام بخواب ماهِ من . بر بستر ابريشمينِ شيرينترينِ روياها ... من ، چشم به راه سحرم و خورشيد ، تا از پس پلکهایِنجيبت طلوع کند و چشمانِ درخشانت آسمانِ مرا از روشنی و نور سرشار ... ساعت Artmis 1:01 AM Monday, June 07, 2004 ........................................................................................ 
 |