حس غريب زندگي |
Thursday, December 18, 2003
● نگفته بودمت مهربان که سرما ماندنی نيست ،
........................................................................................که آفتاب روشنترين قوسهايش را به سویِ ما روانه خواهد کرد و ابرهایِ بازيگوش به آسمانِ آبیِمان باز خواهد گشت ؟ نگفته بودمت : شادمانه باش شاهراه ما از منظرِ تمامیِ آزادیها خواهد گذشت ؛ که جادهء ناهموار ، سنگينیِ گامهايمان را انتظار میکشد ؟ يادت هست بهترين ؟ برايت خواندم که هوایِ همراهی ، از پروازِ دلخستهترينِ پرندگان نيز میتواند ماندگارترين سرودها را بسازد ؛ وعده کرده بودمت که سبزترين چتر بر فرازِ قامتِ بلندِ مهربانت گشوده خواهدشد تا سايهسارِ آرامشی درخور پيشکشت کند ؟ نگاه کن عزيزِ دل ، ببين : آن دو پرندهء مهاجر را میگويم ! آنسویِ آوارِ خاک و خاشاک در گوشهء دنجِ آن آبگيرِِ بینام ، هميشه سبزترين درخت را يافتند و بیهياهو به خانه آوردند . تو راست میگفتی: "تنها شکيب و مدارای باد ..." ساعت Artmis 8:03 PM
|